ای غنچه لب ز دست که خوردی شراب دوش وز چشم می پرست که گشتی خراب دوش
وی شوخ چشم مست نگاه گشاده روی کی از رخت گرفته به شوخی حجاب دوش
این مرمرین تنت که در آغوش کرده لمس در بستر وصال که رفتی به خواب دوش
کی لعل چون عقیقه تو را تا سحر مکید وز غنچه لبت که گرفته گلاب دوش
خون که خورده ای که لبت گشته لاله گون ناخون به خون قتل که کردی خضاب دوش
تا آرمیده بستر بیگانگان به ناز کردی چرا جفا به منت بی حساب دوش
برهانی غمین تو در این دشت سرد خیز از آتش غرور که گشتی کباب دوش شعر رنج روزگار...
ادامه مطلبما را در سایت شعر رنج روزگار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : borhanipoems بازدید : 26 تاريخ : جمعه 10 آذر 1396 ساعت: 16:58